سوگلسوگل، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

دو گل زیبای من

بابا امیر و دخملا

برنامه هفته پیش عموهای فیتیله دخملای منو عاشق خودشون کردن نمایشی که فرگل و سوگل عاشقش هستن و بیشتر وقتها که چه عرض کنم همیشه  از من قصشو میخوان  بله قصه شنگول و منگول و این بار نمایش عموهای فیتیله دخملای منو به اوج این قصه برد  از فرداش هم تو خونه شروع کردن به بازیش گرگم و گله میبرم چوپون دارم نمیذاره دندون من تیز تره دنبه من لذیذ تره من میگیرم خوب خوبشو من نمیدم پشگلشو   حالا من داستانی داشتم با این شعر تا فرگل بلاخره تونست بفهمه این کلمات چی به چیه  اول اینکه لذیذ چیه  دوم پشگل چیه چرا چوبون نمیذاره خلاصه وقتی دخترک من سوالتش تموم شد دیگه این بازی یه اوج جذابیش رسید در ک...
3 آبان 1392

دخملای موتور سوار

فرگلکم یه چند روزی هست که دیگه موتورشو خیلی راحت کنترل میکنه و نیازی نیست کمکش کنیم فرمونشو براش بچرخونیم .الان دختر گل من برای خودش قهرمان موتور سواری شده تازه این دختر مهربون خواهر کوچولوشو سوگل نازمو سوار موتور میکنه و باهم کلی لذت میبرن اگه بدونین چه قهقه ای میزدن گل دخملای من                   مامان فداتون بشههههههههههههههههههههههههههههههه ...
26 مهر 1392

سوگل و دوستانش

سوگل نازنینم ببخش مامانو من کلا فراموش کردم اولین قرارمونو با دوستان نی نی سایتمونو بنویسم  اولین قرار سوگل با نی نی های تیر ۹۱ خیلی هیجان انگیز برای من و سوگلی بود همه خونه خاله حمیده مهربون جمع بودیم و خیلی به همه خوش گذشت و موقع رفتن ما مهمونهای شلوغ خونه طفلک خاله حمیده انگاری بمب ترکیده بود شما وروجکها مهلت ندادین کمکش کنیم سوگلکم تو خیلی خانوم بودی و اصلا هم مامانو اذیت نکردی و بهونه گیری و گریه هم نداشتی و با نی نی ها کلی بازی کردی و فقط یک بار هم رفتی اتاق ایلیا جون که تا صدات زدم مثل یک تیکه ماه به حرفم گوش دادی و اومدی بیرون همه خاله ها و فرشته هاشون عالی بودن و از دیدنشون لذت بردم و ازشون قول گرفتم که دفع...
23 مهر 1392

فرگلکم و دوست مهربونش

روز شنبه خاله مهدخت با همایون خوشگلش مهمون من و دخملام بودن فرگل از زمانیکه متوجه شد که قرار یه نی نی اندازه خودش بیاد یکسر در موردش از من سوال میپرسید و دخترکم همش منتظر بود تا جاییکه صبح شنبه از ذوقش ساعت 5:30 صبح بیدار شد و حتی ظهر که خوابوندمش تا ساعت 4 که همیشه بیدار میشن 5 بار بیدار شد و باز من میخوابوندمش همش هم میپرسید نیومد من منتظرما خلاصه مهمونهای عزیز ما که اومدن بچه ها کلی با هم بازی و کردن و این وسط به سوگلک من که از درد دندون بی تاب بود کم محلی میکردن فقط یه چند باری به فرگل گفتم سوگلو صدا میزد پیشش ولی اینقد سوگل بابت دندونش اذیت بود که همش بهونه میگرفت و از من مثل نردبون بالا میرفت فرگل شده بود مام...
23 مهر 1392

وروجک کوچولویه من

امروز سوگل خانومی شش صبح بیدار شد و هر کاری کردم دوباره نخوابید و با همه تلاشی که کردم تقریبا 8 فرگل و بیدار کرد  مراسم صبحانه خوردنشون که خودش یه فیلم سینمایی هستشو هی فرگل سوار تاب بشه و هی سوگل سوار بشه بالاخره تموم شد و دو تا ابجی شروع به بازی کردن و اینقدددددددددددددددد بدو بدو کردن و پشت پرده بازی کردن و قابلمه های بنده وسط خونه و ................................... تا دلتون بخواد اتیش سوزوندن  بالاخره شد ساعت 12:30 موقع نهار خوردن دخملا تقریبا سوگل مامان سیر شده بود که دیدم وسط غذا خوردن روی تاب از خستگی بیهوش شده و همچین به خواب عمیق رفته بود که اگه بمبم میترکید بیدار نمیشد. فرگل که این صحنه به خواب رفتن سوگل رو ...
20 مهر 1392

روز کودکانم

اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند.اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند.     کودکان زیبایم ،  دلبرکهای کوچکم روزتون مبارک     یه جشن کوچولو 4 نفره داشتیم که برای شما دوتا گل قشنگم پر از هیجان و ترس بود اخ...
20 مهر 1392

شیرین کاری گل های من

امشب به هدف نوشتن وب رو باز نکردم ولی تا باز شد حس نوشتن از دو تا گلم اومد سراغم البته هر چی از وروجک بودنشون از خرابکاریهاشون از بازیهاشون از بدو بدو کردنهاشون و اخرش سوگل خسته میشه و جیغ میزنه  و ............. بگم بازم کمه من به همه این کارهاشون عادت کردم و اگه روزی یه سری از این کارها رو نکنن یکسره میرم به بدنشون سرشون دست میزنم ببینم یه وقت تب نداشته باشن یا بی حال هستن که کارهای دیروزشونو نمیکنن ولی میبینم نه شکر خدا سالم  هستن و دارن یه کار جدید میکنن چند وقته که فرگل خانومی میره روی تختش بعد روی قسمت تعویضش در کشوهای بالایی رو باز میکنه میره توش میشنه البته قبلش کل لباسها رو میریزه رو تختش بعد تشریف میبرن داخل...
20 مهر 1392