بابا امیر و دخملا
برنامه هفته پیش عموهای فیتیله دخملای منو عاشق خودشون کردن نمایشی که فرگل و سوگل عاشقش هستن و بیشتر وقتها که چه عرض کنم همیشه از من قصشو میخوان
بله قصه شنگول و منگول و این بار نمایش عموهای فیتیله دخملای منو به اوج این قصه برد
از فرداش هم تو خونه شروع کردن به بازیش
گرگم و گله میبرم
چوپون دارم نمیذاره
دندون من تیز تره
دنبه من لذیذ تره
من میگیرم خوب خوبشو
من نمیدم پشگلشو
حالا من داستانی داشتم با این شعر تا فرگل بلاخره تونست بفهمه این کلمات چی به چیه
اول اینکه لذیذ چیه
دوم پشگل چیه
چرا چوبون نمیذاره
خلاصه وقتی دخترک من سوالتش تموم شد دیگه این بازی یه اوج جذابیش رسید در کنارش سوگل کوچولوی من وقتی بدو بدو فرگل و شعر خوندن و دست زدنشو میدید خوشش اومده بود مثلا با فرگل شعر میخوند و دست میزد و فرار میکرد
بابا امیر طفلی هم هر زمان شب از سر کار میاد بعد از مراسم ماچ و موچ دخترا شروع به بدو بدو و شعر خوندن میکنن و بابایی مجبوره بازی کنه ولی لذتی میبرن که نهایت نداره
خندهاشون ترسیدنشون فرار کردنشون و اخر ولوووووووووووووو شدنشون از خستگی خیلی دیدن داره
شروع بازی تا اخر بازی بابا امیر و دخملا