فرگلکم و دوست مهربونش
روز شنبه خاله مهدخت با همایون خوشگلش مهمون من و دخملام بودن فرگل از زمانیکه متوجه شد که قرار یه نی نی اندازه خودش بیاد یکسر در موردش از من سوال میپرسید و دخترکم همش منتظر بود تا جاییکه صبح شنبه از ذوقش ساعت 5:30 صبح بیدار شد و حتی ظهر که خوابوندمش تا ساعت 4 که همیشه بیدار میشن 5 بار بیدار شد و باز من میخوابوندمش همش هم میپرسید نیومد من منتظرما
خلاصه مهمونهای عزیز ما که اومدن بچه ها کلی با هم بازی و کردن و این وسط به سوگلک من که از درد دندون بی تاب بود کم محلی میکردن فقط یه چند باری به فرگل گفتم سوگلو صدا میزد پیشش ولی اینقد سوگل بابت دندونش اذیت بود که همش بهونه میگرفت و از من مثل نردبون بالا میرفت
فرگل شده بود مامان و با همایون جون مثل بچه ش رفتار میکرد دستشو میگرفت میخواست بلندش کنه روی صندلی بشینه ......... دیدن فرگل تو این زمان واقعا منو به این نتیجه رسوند که دخترها از همون بچگی هم حس مادرانه در وجودشون هست خصوصا فرگل که یه خواهر کوچولو داره و همیشه همین کار ها رو باهاش میکنه
خیلی زود گذشت و وقت رفتن مهمونای عزیزمون رسیده بودوقتی خاله مهدخت مهربون و همایون جون رفتن تازه من یادم اومد عکسسسسسسسسسسسس نگرفتیم کلی غصه خوردم و بعد هم فهمیدم خاله مهدخت هم تو ماشین یادش اومده عکس نگرفتیم
ایشالا دفعه بعد قرارمون حتما جبران این عکس نگرفتن رو هم میکنیم فرگلکم
قشنگم عزیزم شرمندتمممممممممممممممم