سوگلسوگل، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

دو گل زیبای من

چالیدره

1392/6/12 1:56
نویسنده : مامان دوتا گل
595 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه صبح طبق معمول سوگل خانمی شش بیدار باش داد نیشخند بعد مراسم شستشویه خانم خانمها به فکر مبارکم زد کارهامو انجام بدم و نهار دخترا اماده کنم بریم بیرون .جاتون خالی خیلی خوش گذشتلبخند

 

 

 

 

رفتیم چالیدره همون اول راه گول فرگل طلا رو خوردیم نیشخندو به خاطر خانم خانمها از پله ها رفتیم بالا وووووووووووووووووای که چقد پله داشت نفسمون بند اومدآخآخآخ  خود فرگل هم با همه عشق و علاقه ای که به پله ها داره بچم دیگه خسته شد ابروو نصف راه رفت بغل بابا امیرش و سوگلی بغل من .

با کلی مشقت رسیدیم بالا و فکر کردیم دیگه راحت شدیم و از پله خبری نیست اما زهی خیال باطل افسوس

اون بالا دیگه دخملا تمایلی تو بغل بودن و نداشتن تشریف مبارک اوردن پایین و خودشون شروع کردن به راه رفتن تا رسیدن به پله فرگل که دیگه بیشتر راه رو خودش اومد ولی سوگل نه بچم یک کم اومد خسته شد و رفت بغل بابا امیر بمیرم براش بچم داره دندونهای کرسیش هم در میاد و کلی اذیته ولی اصلا اون روز بهونه نگرفت اینم بگم سوگل خانم عاشق ددر هستن نیشخندتا در خونه رو باز کنیم از هممون جلوتر میره می ایسته جلوی در و میگه بیم بیم قربونششششششششششش برم منقلب

با پیشنهاد من سوار لنج شدیم و فکر میکردم شاید فرگل بترسه ولی نه خانم لذتی برد توی لنج و یکسره به نرده های لنج چسبیده بود و دریاچه رو نگاه میکرد  و دنبال ماهی ها میگشت 

موقع برگشت به اون پله های کذایی که رسیدیم فرگل جیشش گرفتاسترس وای خدا موندیم چیکار کنیمنگران یه رستوران بود ولی گفت اب قطعه ولی من که فکر نکنم و حالا این همه پله رو چه جور با جیش داشتن خانوم بریممتفکر

کنار دخملی زانو زدم و گفتم فرگلم اینجا دستشویی نداره به جیشت بگو صبر کنه نیاد تا بریم از پله ها پایین و هر زمان مامان گفت بیاد قرررررررررررررررررربونش برم گفت باشه و گفت جیش مهربون الان نیا مامان گفت بیا بیرون نیایییییییییییییییی قلب

خلاصه به راحتی رفتیم پایین و اصلا هم با وجود اون همه پله درخواست بغل نکرد منم برای اینکه اذیت نشه شروع کردیم با هم به شعر خوندن و شمارش پله ها

سوگلمم که بغل بابا امیر بود برای خودش حالی میکرد بچمنیشخند

بالاخره رسیدیم پایین و فرگلم رفت دستشویی راحت شددددددددددددددددددددددددددددددددددددددمژه

خیلی روز خوبی بود و دخملا هم خوب همراهی کردن

جای همگی خالللللللللللللللللللللللللللللللی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ممنونممممممممممممممممممممم وقت گذاشتین منو تحمل کردین

دوستتون داریمممممممممممممممممممممممممممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان محمدرهام جون
12 شهریور 92 14:59
اااااااااااااااای جانم ،خاله قربونتون بره عروسکاچه جای با صفایی بوده انشالله همیشه خوش باشید آفرین به فرگلم که جیششو نگه داشتهخیلی خوشحال شدم پریا جونم روی ماهتو دیدمخدا پشت وپناهتون


مرسی سمانه عزیزم تو همیشه نسبت به ما لطف داری گلمممممممممممممممممممممم
ببوس پسره نازتوووووووووو
ماری
13 شهریور 92 8:29
آخییییییییییییییییی
پریا چقدر کوچولویی. اصلا بهت نمیاد 2 تا نی نی داشته باشی.



مرسی ماری جون اعتماد به نفسمو بردی بالااااااااااااااااااااااااا
خاله هدی جون
16 شهریور 92 2:04
همیشه خوش وخرم باشید. فرگل ماشالله بزرگ شده عکساتون خیلی قشنگ بود مخصوصا عکس 4 نفریتون


مرسی ابجی خوبممممممممم.ایشالا نی نی تو رو تو بغلم بگیرم
وروجک ما
22 شهریور 92 1:12
هزار ماشالله فقط همینو میتونم بگم..

انشالله همیشه خوب و خوش باشین




ممنونم عزیزممم

آتنا مامان آرنیکا
22 شهریور 92 10:16

وای عکس چهار نفره نداشت تو شکلکا !
خدا سایه ی شما رو روی سر این دخملای طلا حفظ کنه . سلامت باشید . وقتی می بینم دو تا دختر طلا با فاصله ی سنی کم دارید ، بهتون غبطه می خورم ! منم موخوام


اتنای عزیزم ممنونم .خدا حافظ دختر قشنگ تو هم باشه.عزیزم کاری نداره زود دست به کار شوووووووووووووو