چالیدره
جمعه صبح طبق معمول سوگل خانمی شش بیدار باش داد بعد مراسم شستشویه خانم خانمها به فکر مبارکم زد کارهامو انجام بدم و نهار دخترا اماده کنم بریم بیرون .جاتون خالی خیلی خوش گذشت
رفتیم چالیدره همون اول راه گول فرگل طلا رو خوردیم و به خاطر خانم خانمها از پله ها رفتیم بالا وووووووووووووووووای که چقد پله داشت نفسمون بند اومد خود فرگل هم با همه عشق و علاقه ای که به پله ها داره بچم دیگه خسته شد و نصف راه رفت بغل بابا امیرش و سوگلی بغل من .
با کلی مشقت رسیدیم بالا و فکر کردیم دیگه راحت شدیم و از پله خبری نیست اما زهی خیال باطل
اون بالا دیگه دخملا تمایلی تو بغل بودن و نداشتن تشریف مبارک اوردن پایین و خودشون شروع کردن به راه رفتن تا رسیدن به پله فرگل که دیگه بیشتر راه رو خودش اومد ولی سوگل نه بچم یک کم اومد خسته شد و رفت بغل بابا امیر بمیرم براش بچم داره دندونهای کرسیش هم در میاد و کلی اذیته ولی اصلا اون روز بهونه نگرفت اینم بگم سوگل خانم عاشق ددر هستن تا در خونه رو باز کنیم از هممون جلوتر میره می ایسته جلوی در و میگه بیم بیم قربونششششششششششش برم من
با پیشنهاد من سوار لنج شدیم و فکر میکردم شاید فرگل بترسه ولی نه خانم لذتی برد توی لنج و یکسره به نرده های لنج چسبیده بود و دریاچه رو نگاه میکرد و دنبال ماهی ها میگشت
موقع برگشت به اون پله های کذایی که رسیدیم فرگل جیشش گرفت وای خدا موندیم چیکار کنیم یه رستوران بود ولی گفت اب قطعه ولی من که فکر نکنم و حالا این همه پله رو چه جور با جیش داشتن خانوم بریم
کنار دخملی زانو زدم و گفتم فرگلم اینجا دستشویی نداره به جیشت بگو صبر کنه نیاد تا بریم از پله ها پایین و هر زمان مامان گفت بیاد قرررررررررررررررررربونش برم گفت باشه و گفت جیش مهربون الان نیا مامان گفت بیا بیرون نیایییییییییییییییی
خلاصه به راحتی رفتیم پایین و اصلا هم با وجود اون همه پله درخواست بغل نکرد منم برای اینکه اذیت نشه شروع کردیم با هم به شعر خوندن و شمارش پله ها
سوگلمم که بغل بابا امیر بود برای خودش حالی میکرد بچم
بالاخره رسیدیم پایین و فرگلم رفت دستشویی راحت شدددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
خیلی روز خوبی بود و دخملا هم خوب همراهی کردن
جای همگی خالللللللللللللللللللللللللللللللی
ممنونممممممممممممممممممممم وقت گذاشتین منو تحمل کردین
دوستتون داریمممممممممممممممممممممممممممممممم