دل مامان
همیشه دلم میخواست براتون وبلاگی درست کنم و خاطرات روزهای قشنگمونو بنویسم ولی واقعیتش این بود که اصلا بلد نبودم باید چیکار کنم بالاخره دل به دریا زدمو و شروع میکنم به نوشتن .
نوشتن از شما دوتا گل زندگیم از کارهاتون از ووروجک بودنتون از خرابکاریهاتون از همه و همه چی
فرگل گل باشگوه من خانمی شده برای خودش هم مهربون هم زیبا امید روزهای من و بابا امیرشه
دلبریهایی میکنه در حد لالیگا شیرین زبون و فهمیده
سوگل گل شاداب زندگی ما عروسک فرنگی مامان و بابا .دختر کوچولویی که اعتماد به نفسی به من داد که هیچ کس نمیتونه درکش کنه این دختر کوچولو الان شیرین تر شده
مهربون و باهوش مثل خواهرش
فرگل و سوگل دقیقا 17 ماه فاصله سنی دارن فرگلم 7بهمن 89 و سوگلم 7تیر 91 به دنیا اومدن
اخ چه روزهایی داشتم و دارم با این دو تا دخمل ذوتا دخملی که اگه زمانی بابا امیرشون ببینه من خسته ام و پیشنهاد میده بده یکیشونو ببرم خونه یکی از دو تا مامان جونها اصلا نمیتونم دوریشونو تحمل کنم و همه سختیها و ........... به جون میخرم و دلم نمیاد از خودم دورشون کنم
هیجده ماهگی فرگل و یک ماهگی سوگل
عاشق همدیگه هستن محاله یکیشون صبح بیدار بشه و اون یکی رو بیدار نکنه
نه اینکه فکر کنین به عمد . اصلا و ابدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا فقط اینقد سرشونو روی شکم هم میذارن اینقد مثلا اروم حرف میزنن تا بلاخره اون یکی بیدار میشه
بعد از موفقیت در عملیاتشون لبخندهایی به هم میزنن که دلم نمیاد بگم چرا بیدارش کردی چون میبینم هیچ کدوم از بیدار شدنشون اونم از نوع عمدی اصلا گله و شکایت ندارن و با لبخند به استقبال هم میرن اون وقته که دلم میخواد یه لقمشون کنمممممممممممممممممممم